فناوری سلام خوش آمدید |
||
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : حمید
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه … پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید… خواهش میکنم ادامه مطلبو حتما بخونید برین بخونین............... ادامه مطلب ... چهار شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : حمید
لاینل واترمن داستان آهنگری را میگوید که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش چیزی درست به نظر نمیآمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خدا ترسی بشوی، زندگیات بدتر شده. نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم برین به ادامه مطلب........... تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید ادامه مطلب ... چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:, :: 15:55 :: نويسنده : حمید
شخص پرخوري هنگام افطار با كوري هم نشين شد. از قضا كور از او شكم خواره تر بود و به او مجال نمي داد. هنگام رفتن پرخور به صاحب خانه گفت: خانه احسانت آباد. من امشب دو دفعه از تو شاد شدم: اول بار بدان سبب كه مرا با كوري هم مجموع كردي و چنين انگاشتم كه كاملا خواهم خورد و دوم بار پس از فراغ از خوردن شاد شدم از اينكه اين كور مرا نخورد تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدچهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:, :: 15:53 :: نويسنده : حمید
جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند. ما بقیشو باید برین ادامه مطلبو ببینید تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدادامه مطلب ... چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : حمید
داستان زیبای ” عشق در بیمارستان “
چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم… به ادامه مطلب برین..................................تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدادامه مطلب ... چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 21:27 :: نويسنده : حمید
داستان بسیار زیبا و آموزنده مادر نابینا . She cooked for students & teachers to support the family. There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me. I was so embarrassed. How could she do this to me? I ignored her, threw her a hateful look and ran out.
ادامه مطلب ... عشق !! ادامه مطلب ... سرد و گرم
دخترك دكمه هاي كت مادربزرگ را كه زمستان سه سال پيش مرده بود تو تن آدم برفي فرو كرد و عقب ايستاد. او را تماشا كرد و لبخند زنان گفت:حالا تواَم واسه خودت يه دست لباس گرم داري.
تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید به نظرت کار درستیه؟!
زن جوان با دست لرزان قاب عکس خوابیده روی دراور را برداشت.آن را محکم به سینه فشرد.خواست به عکس نگاه کند که سوال جوان او را متوجه خود کرد. - نگفتی؟! زن قاب را آهسته زیر تخت گذاشت. بغض را فرو داد و گفت:دیگه برام مهم نیست چی پیش می آد!!! تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : حمید
دوستش داری؟
دوستش داری؟ زن جوان به نشانه تایید چشم بر هم گذاشت. اشک روی گونه اش سر خورد و روی برگ یک از گلها افتاد. دلیل تموم کم محلی هات ام اون بود؟ درسته. مرد دو بار با دست روی زانو زد:آخه چرا اون؟! زن رو گرداند.با دیدن او لبخند زد:واسه این که... رو به مرد کرد:تا حالا بهم آزار نرسونده.دوستم داره. مرد نیش خند زد:خودش بهت گفت؟ درسته که بی زبونه ولی نگاه نگرونش برام حرف می زنه. مرد ایستاد.با انگشت اشاره دو سه بار به گیج گاه زد:دیوونه شدی. و رفت. چندمتر آن سو تر گوشه ایی مخفی شد.آن دو را دید که روبروی هم نشسته اند.زن سیبی جلوی او گرفت او به آرامی سیب را گرفت.آن را بویید و دوباره به زن برگرداند. و با اشاره ی دست از او خواست تا به سیب گاز بزند. چند روز بعد زن در سانحه ی رانندگی به شدت مجروح شد و تا چند ماه قادر به انجام کار نبود.روزی که به سر کار برگشت او را ندید. نگران و مضطرب سراغ او را از همکارش گرفت. مرد آه کشید:متاسفم.پیتر از غصه ی دوری شما مرد. دو هفته لب به غذا نزد. زن چند شاخه گل از باغچه چید.به کنار باغچه ی او رفت. دسته گل را جلوی در گذاشت.دست به سینه ایستاد. با صدای بغض آلود گفت:همیشه به یادتم پیتر.شامپانزه ی مهربون.
نویسنده:سهیل میرزایی تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدصفحه قبل 1 صفحه بعد موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
ZBODY onUnload="window.alert(' حالا اگه بيشتر مي موندي كه نمي مردي')">
با اين دكمه كاري نداشته باشيد!